جان بر لب امدن

جان بر لب آمدن که در متون کهن به صورت مصدر مرکب «[بَلبَمَدَن]» نیز ثبت شده است، به‌صورت کامل‌شده به معنای جان به لب رسیدن یا جان به دهان رسیدن است. این عبارت کنایی، حاکی از حالتی است که فرد در اثر رنج یا بیماری بسیار شدید، یا در مواجهه با خطری مهلک، تا مرز مرگ پیش رفته و نشانه‌های حیات در او به حداقل می‌رسد. در این وضعیت، فرد در آستانهٔ مردن قرار می‌گیرد و ادامهٔ زندگی برایش در بالاترین درجهٔ خطر و ناپایداری است.

این تعبیر زیبا و پرمعنا در ادبیات غنی فارسی، چه در نثر و چه در نظم، بسیار به‌کار رفته است تا شدت درماندگی، بی‌تابی و عجز ناشی از شرایط دشوار را به تصویر بکشد. هنگامی که گفته می‌شود کسی جان بر لب آمده، نه تنها نزدیکی مرگ فیزیکی، بلکه عمق فشار روحی و فرسودگی ناشی از مصائب نیز تداعی می‌شود. این عبارت گویای اوج بی‌چارگی و درماندگی انسان در برابر تقدیر و رویدادهای سخت زندگی است.

کاربرد این اصطلاح تنها به صحنه‌های واقعی مرگ محدود نمی‌شود، بلکه در بیان حالت‌های عاطفی و عاشقانه نیز گسترش یافته است. برای نمونه، در غزل‌های عارفانه و عاشقانه، شاعر از فراق یا شدت عشق می‌گوید که چنان بر او سخت گذشته که جانش بر لب رسیده است. بنابراین، جان بر لب آمدن نمادی فراگیر از رسیدن به نقطهٔ اوج تحمل و سکوی پرواز به سوی نیستی یا وصال است.

لغت نامه دهخدا

( جان بر لب آمدن••• ) جان بر لب آمدن. [ ب َل َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) جان بلب رسیدن. جان بدهان رسیدن. مشرف شدن بمرگ. کنایه از بی تاب شدن:
عزم دیدار تو دارد جان برلب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما.حافظ.

فرهنگ فارسی

( جان بر لب آمدن ) جان بلب رسیدن

جمله سازی با جان بر لب امدن

بیا ای یار دیرینم بیا ای جان شیرینم دمی بنشین ببالینم که جان بر پایت افشانم
زان باده ای که پای چو در باغ دل نهد جان بر سرش کند گهر عقل را نثار
گویند منگرش، مگر از فتنه جان بری بسیار خواستم که دل من نه ایستاد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مدیون
مدیون
سایکو
سایکو
قرین رحمت
قرین رحمت
میلف
میلف