از نسیمش خاک تو خاموش گشت وز گل و ریحان تهی آغوش گشت
بی تو امشب بس که احوال خرابی داشتم از تهی آغوش خود پیچ و تابی داشتم
مکش زین بیش، ای سرو سهی از غیرتم، تا کی تو در آغوش غیر و، من تهی آغوش بنشینم
بر تهی آغوشی خود آه حسرت می کشم هر کجا بینم کشد شمعی به بر پروانه را
بر تهی آغوشی خود گریه صائب می کنم چون ببینم هاله در آغوش گیرد ماه را