تراش خراش

لغت نامه دهخدا

تراش خراش. [ ت َ خ َ ] ( ص مرکب ) خوش شکل و خوش نما. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خوش شکل و خوش نما.

جمله سازی با تراش خراش

بهرجوهری ساختندش خراش به ارزیز برخاست ازوی تراش
آیینه از تراش و خراش است پرضیا روشنگر طبیعت ما خلق عالم است
بود قلم رسته ز زخم تراش لوح هم آسوده ز رنج خراش
آخرالامر از این خراش و تراش بانگ مرگت شود به عالم فاش
ناخنه از دیده دل بر تراش ور نه به ناخن دل خود می خراش