بر سنگ نشستن
فرهنگ فارسی
جمله سازی با بر سنگ نشستن
خاک شو تا بر تو اندازد نظر آن چشم پاک ورنه کس بر سنگ کی ضایع گذارد تیر خویش
دل نبود آنکه سپردم بتو ای سنگین دل شیشه بود که بر سنگ زدم بشکستم
بر سنگ زد پیاله ی خضر آن که نوش کرد خونابه ی شراب و جفای سبوی دوست
بسی بگفتم و سودی نداشت، کردم عهد که بعد ازین نزنم بر درخت بی بر سنگ
راضيم كه مرا با زنجير آهنين، سخت ببندند و در همان كوه و دشت بر سنگ و خاكبكشانند، ولى هرگز رضا نيستم كه دلى از كردار من آزرده و خاطرى پريشان گردد.