بجوش امدن

لغت نامه دهخدا

( بجوش آمدن ) بجوش آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: ب + جوش + آمدن ) جوش آمدن. بحد جوشیدن رسیدن. رجوع به جوش آمدن شود. || بحرکت آمدن. طغیان کردن. جنبش آغاز کردن:
ز هر دو سپه بر فلک شد خروش
زمین همچو دریا بر آمد بجوش.فردوسی.باده نوشان درآمدند بجوش
در و دیوار برکشید ندا.ناصرخسرو.بر عدم ها کان ندارد چشم و گوش
چون فسون خواند همی آید بجوش.مولوی. || آشفته شدن. خشمگین شدن:
گو نامبردار شد پرخروش
از آن گفت ها اندر آمد بجوش.فردوسی.و رجوع به جوش شود.

فرهنگ فارسی

( بجوش آمدن ) جوش آمدن بحد جوشیدن رسیدن.

جمله سازی با بجوش امدن

💡 مساءله 21 - همه مى دانند كه مويز و كشمش خودش آب ندارد. و اينكه در مساءله 19سخن از عصير آن رفت و گفتيم بجوش آمدن آن به وسيله آتش ‍ حرامش نمى كند منظور از آنگوشت داخل آن است كه يا آن را كوبيده و با آب مخلوط مى كنند و يا در آب خيس مى كنند تاآن آب شيرين شود به طورى كه در شيرينى مانند آب انگور شود و يا بعد از خيس شدنفشارش ‍ مى دهند تا عصاره اى بيرون آيد، و اما اگر در همانحال درستى آب در جوفش بيفتد ظاهرا آن آب عصير كشمش نيست و اگر بجوشد حرام نمىشود، بنابراين اگر كشمش را در غذاى پخته بريزند يا درداخل كوفته يا كباب و امثال آن بگذارند و فرضا آب در آن بيفتد و نيز به فرض جوشآمدن آب اشكالى ندارد تا چه رسد به صورتى كه يقين به جوش آمدنشحاصل نشود.