اسایش طلب

لغت نامه دهخدا

( آسایش طلب ) آسایش طلب. [ ی ِ طَ ل َ ] ( نف مرکب ) آسایش جوی.

فرهنگ فارسی

( آسایش طلب ) ( اسم ) آنکه آسایش طلبد آنکه فراغت و کاهلی دوست دارد آسایش جو آسایش طلب.
آسایش جوی

جمله سازی با اسایش طلب

دولتی که نادر بنیان‌گذار او بود با همهٔ عظمتی که داشت مجال اینکه بتواند تغییراتی در سازمان‌های کشوری و دگرگون کردن ترکیبات حکومتی ایجاد کند را نیافت در واقع به جرأت می‌توان گفت که دستورالعمل‌های امور دیوانی تقریباً همان بوه است که از روزگار صفویه وجود داشته است، نادر در انتخاب مسئولان مختلف امور مملکتی در هر منطقه افراد خوش‌نام همان مکان را به حکومت می‌گمارد. مسلم است که نادر از تشریفات بی فایدهٔ دیوان سالاری که در دوره‌های آسایش طلبی معمول مردم و ملت‌ها می‌گردد بی زار بود. با توجه به روحیات نادر در عصر او هیچ‌یک از مقامات و مناصب عصر صفویه دارای اهمیت نبود. مناصب‌هایی چون ملاباشی گری، منشی الممالک اعتبار دیرینه خود را از دست داده بودند. در واقع اوج سرکشی نادر اراده و اختیار را از دست عمال و کارگزاران کشوری و لشکری سلب کرده بود و از سمت‌های اداری فقط نامی به جای مانده بود. به هر حال سازمان کشوری و لشکری در عصر افشاریه همان بوده که در دورهٔ صفویه معمول بوده است و نادر نیز بر حسب میل خود تغییراتش در مقامات کشوری و لشکری انجام می‌داد که با سیاست وی هماهنگی داشته باشد.