اتش فروز

لغت نامه دهخدا

( آتش فروز ) آتش فروز. [ ت َ ف ُ ] ( نف مرکب ) آتش افروز:
پس آنگاه فرمود پرمایه شاه
که بر چوب ریزند نفت سیاه
بیامد دوصد مرد آتش فروز
دمیدند و گفتی شب آمد بروز.فردوسی.

فرهنگ عمید

( آتش فروز ) = آتش افروز: بیامد دوصد مرد آتش فروز / دمیدند، گفتی شب آمد به روز (فردوسی: ۲/۲۳۴ ).

فرهنگ فارسی

( آتش فروز ) ( اسم ) ۱- کسی که آتش را روشن کند. ۲ - کسی که در جشنها (مخصوصا جشن آخر سال و نوروز ) خود را آرایش کند و آتش روشن سازد و شعل. آنرا در دهان خود فرو برد و بیرون آرد و بدین وسیله از مردم پول گیرد. ۳ - فتنه انگیز. ۴ - هر ماد. قابل اشتغال که از آن آتش روشن کنند آتشگیره آتش افروز.
آتش افروز

جمله سازی با اتش فروز

یخ پرورده شد عشقت به سردی زآتش ریشت ترا آتش فروزان شد مرا یخ پرورید ای جان
13 - و آن كـس كـه ايـمـان بـه خـدا و پـيامبرش نياورده (سرنوشتش دوزخ است ) چرا كه مابراى كافران آتش فروزان آماده كرده ايم !
((آنچه همه را مطمئن مى كند و آتش فروزان نفس سركش و زيادت طلب را خاموش مىنمايد، وصول به اوست، و ذكر حقيقى او جل و علا چون جلوه اوست استغراق در آن آرامشبخش ‍ است.))(708)
تا سموم قهر او آتش فروز بیشه شد ز مهریری کرده با شیران مزاج آتشین
قسم به كتاب نوشته شده در صحيفه گشوده وفرقان، قسم به بيت المعمور، قسم به طاق بلند و قسم به درياى آتش فروزان.
آتش از آب رخ آتش فروز انگیخته خواب در بادام مست پر خمار انداخته