لغت نامه دهخدا
طبو. [ طَب ْوْ ] ( ع مص ) خواندن. یقال: طباه الیه طبواً؛خواند او را بسوی وی. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). || برگردانیدن کسی را از کاری: طباه عن الامر؛ برگردانید او را از آن کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
طبو. [ طَب ْوْ ] ( ع مص ) خواندن. یقال: طباه الیه طبواً؛خواند او را بسوی وی. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). || برگردانیدن کسی را از کاری: طباه عن الامر؛ برگردانید او را از آن کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
💡 در جمهورى اسلامى ايران، در بعضى از زمينه ها اين نياز احساس شد كه درباره ((آداب طبو پزشكى از نظر اسلام )) كتابى نوشته شود و پيرامون تاريخ طب و نهضت جهانىاسلام در اين زمينه و... نظرى بيفكند.