رص

لغت نامه دهخدا

رص. [ رَص ص ] ( ع مص ) استوار کردن بنا. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ). استوار کردن. ( دهار ). استوار برآوردن بنا. ( مصادر اللغه زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ). بر هم چسبانیدن چیزی را به چیزی و استوار کردن آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). چسبانیدن چیزی به چیزی و منظم کردن آن، و در قرآن آمده: کأنّهم بنیان مرصوص. ( از اقرب الموارد ). || تنگ در بر یکدیگر آوردن. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 )( از مصادر اللغه زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || برابر نهادن مرغ تخمهای خود را به منقار خود: رصت الدجاجة بیضتها. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). هموار کردن و برابر کردن مرغ تخمهای خود را بمنقار تا بر آن بنشیند. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

استوار کردن بنا استوار کردن

جمله سازی با رص

رص باشد. ارزش بعدى، عدالت است. مردم مى ديدند كه جامعه، جامعه غيرعادلانه اىاست؛ بى دريغ از بالا تا پايين ظلم مى كردند؛ خودشان هم به خودشان ظلم مى كردند.در داخل رژيم طاغوت، آن جا هم نسبت به همديگر ظلم و بى عدالتى روا مى داشتند؛ بهمردم هم بى نهايت ظلم مى شد. در قضاوت ظلم محسوس بود و انسان با پوست و گوشتِخودش ظلم را حس مى كرد. مردم به دنبال عدالت و رفع شكاف طبقاتى و رفع فقربودند؛ اين هم يكى از ارزشهايى بود كه مردم دنبالش بودند؛ اين مقوله ديگرى غير ازعدالت است. در جامعه، كسى يا مجموعه اى در اوج غنا و برخوردارى؛ اما يك بهدنبال رفع شكاف طبقاتى و نزديك كردن فاصله ها بودند. مامثل كمونيستها ادعا نمى كرديم كه همه بيايند نان خور دولت بشوند و ما به همه حقوقمساوى بدهيم؛ نه، اما شكاف طبقاتى به اين صورت و با اين عمق، براى مردم وانقلابيون مسلمان و براى رهبر آنها قابل قبول نبود.