ممصل

لغت نامه دهخدا

ممصل. [ م ِ / م ُ ص ِ ] ( ع اِ ) پالونه یا پاتیله رنگرز که در آن رنگ کند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). راووق صباغ. ( اقرب الموارد ) ( شرح قاموس ).
ممصل. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) زن که بچه را مضغه افکند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). زنی که بچه خود را در حالی که پارچه گوشتی است بیفکند. ( شرح قاموس ). || شاة ممصل؛ گوسپندی که شیرش برگردد و جدا شود در شیردوشه پیش از آنکه بر شیر خفته ریخته شود. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). گوسپندی که شیر وی پیش از مسکه برآوردن بریده گردد. ( ناظم الاطباء ). || مال تباه شده بی جا و بنابایست خرج شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال کارت فال کارت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال ارمنی فال ارمنی