دام ساختن

لغت نامه دهخدا

دام ساختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) ساختن تله و دام. ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات. || دام نهادن. دام گستردن. تعبیه کردن دام. حیله ورزیدن:
زواره فرامرز و دستان سام
نباید که سازند پیش تودام.فردوسی.دام هم از ما بساختندچو دیدند
سوی خوشیهای جسم و میل و هوامان.ناصرخسرو.بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی
وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا.ناصرخسرو.دام و دد را دام میسازی و باز
دام تست این گنبد بسیارفن.ناصرخسرو.نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن
خرقه پیروزه را دام ریا ساختن.عطار.علم را دام مال و جاه مساز
بر ره خود ز حرص چاه مساز.اوحدی.|| مجازاً مکر و حیله بکار بردن. فریفتن کسی را. با کسی بمکر و فن برآمدن و گرفتار کردن او را. ازراه بردن کسی را به مکر و فن و گربزی. اسباب چینی کردن برای کسی.

فرهنگ فارسی

ساختن تله و دام

جمله سازی با دام ساختن

(در اجزاى پيكر انسان انديشه بنماييد مى بينيد كه ) اجزاى پيكر انسان هر يك بهبهترين و زيباترين صورت وضع شده است كه بهتر از آن و قشنگ تر از آن امكان ندارد؛و اگر در فوائد و مصالح و محاسن هر يك از آنهاتاءمل شود مى بينيم كه با يك طرز مهندسى و اندازه و حدود ترتيب و نظم وتشكيل و تركيب حيرت آور است كه در همه دست قدرت و علم و تدبير حكومت مى كند و هرخردمند از هر ملت و مذهب باشد در برابر آن تسليم است... در پيكر هستى يك جاندار كوچكبه نام تننده كه به تازى عنكبوت گويند، در تدبير زندگى و نقشهتحصيل روزى و تور بافتن و دام ساختن و در كمين نشستن و ديگر حالات او دقت فرماييد،مى بينيد هر يك در حد خود كمال است. چون تار عنكبوت با ريسمانها و طنابهاى ضخيمسنجيده شود، گمان مى رود كه آن تارهاى تننده در عالم وىكامل است... وقتى اينجانب در هستى به فكر فرو رفته بودم و پس از چندى كه از آنحال باز آمدم ره آورد فكرى من اين بود كه: عالم يعنى علم انباشته روى هم.(55)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال لنورماند فال لنورماند فال تک نیت فال تک نیت فال تک نیت فال تک نیت