لغت نامه دهخدا
ثومة. [ م َ ] ( اِخ ) ابن مخاشن. پدر قبیله ای است.
ثومة. [ ث ِ وَ م َ ] ( ع اِ ) درختی است بزرگ بی بار خوش بوی تر از آس و از آن مسواک سازند و آن در بثراء روید.
ثومه. ( اِخ ) قلعه ای است در یمن. ( مراصد الاطلاع ).
درد ناكترين از همه انكه، از حسين (ص ) مى خواهند تا ان جز ثومه فساد و طغيانرا به عنوان جانشين پيامبر به رسميت بشناسد. از عصاره عصمت، لنگرگاه افلاك،نقطه پرگار زمين و زمان، مركز دايره امكان، از همو كه قلبش فرودگاه ملائك است،براى ننگين ترين لكه تاريخ و زشت ترين كلمه قاموس بشريت، بيعت مى خواهند. از حسين (ص ) مى خواهند تا با دست عصمت، الوده ترين دست روزگار را به نشانه تاييد بفشارد.