تظالم

لغت نامه دهخدا

تظالم. [ ت َ ل ُ ] ( ع مص ) مظلومی نمودن بی مظلومی. ( زوزنی ) ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || همدیگر را ستم کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شاخ زدن بزها یکدیگر را از نشاط: وجدنا ارضاً تظالم مغراها. ( از اقرب الموارد ).

جمله سازی با تظالم

اى عمر! آيا ديده اى كه حكيمى از ساخته و كرده خود عيب جويى كند يا چيزى معيوب بسازد؟يا كسى را به خاطر كارى كه فرمان و قضاى او بدان تعلق گرفته عذاب كند يا بهچيزى فرمان دهد كه مستوجب عذاب اوست ؟ آيا هدايت گرى را ديده اى كه به هدايت دعوتكند و سپس مردم را از هدايت گمراه سازد؟ آيا مهربانى را يافته اى كه بندگان را بيشاز توانشان تكليف كند يا به خاطر انجام طاعتى عذاب دهد؟ آيا دادگرى يافته اى كه مردمرا بر ظلم و تظالم وادار كند؟ و آيا راستگويى ديده اى كه مردم را به كذب و تكاذب ميانخود وادار نمايد؟(51)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
میلف
میلف
بررسی
بررسی
علت
علت
فال امروز
فال امروز