تسحیر

لغت نامه دهخدا

تسحیر. [ ت َ ] ( ع مص ) محتاج گردانیدن به طعام و شراب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بسی جادویی کردن. ( زوزنی ) بسیار جادویی کردن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جادو کردن. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). جادویی کردن. || فریفتن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خدعه کردن. ( از متن اللغة ). || مشغول کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). غذا دادن و سرگرم کردن کسی را به طعام و شراب. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): سحره بالطعام و الشراب؛ غذّاه وعلله ُ. ( از متن اللغة ). || سحری دادن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ).

جمله سازی با تسحیر

این شهرستان در ۱۸۲۱ ازشهرستان مدیسن و شهرستان باند جدا شد. این شهرستان نام خود را از ریچارد مونتگمری، ژنرال جنگ انقلاب آمریکا که در حال تسحیر شهر کبک کانادا کشته شده، گرفته‌است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال انگلیسی فال انگلیسی فال شمع فال شمع فال لنورماند فال لنورماند