مخن

لغت نامه دهخدا

مخن. [ م َ ] ( ع مص ) گائیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). گائیدن زن. ( ناظم الاطباء ). || کشیدن دلو از چاه. ( تاج المصادر بیهقی ). کشیدن از چاه و بیرون آوردن خاک آن را. ( منتهی الارب ). آب کشیدن از چاه و بیرون آوردن خاک آن را. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || گریستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || پوست برکندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پوست برکندن از چوب و جز آن. ( از ناظم الاطباء ). || ( ص )مرد درازبالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مرد دراز. ( مهذب الاسماء ). || آن که قامتش مایل به کوتاهی و در وی خفت و سبکی باشد. از لغات اضداد است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مخنة شود.
مخن. [ م ِ خ َن ن ] ( ع ص ) ( «از: خ ن ن » ) مرد درازبالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سال باردار. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

مرد دراز بالا

جمله سازی با مخن

در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم مـطـلبـى اسـت كـه بـاور كـردن و انـتـسـاب آن بـه موسىمـشـكـل اسـت و مـعـلوم نـيـسـت آن را از تـواريـخ يـا مـفـسـّراننـقـل كـرده يـا بـر طـبـق آن روايـتـى يـافـتـه: شـعـيـب بـه مـوسـى گـفـت: هـر چـه در ايـنسـال گـوسـفـنـدان مـن بچه ابلق زاييدند، از آن تو باشد. موسى كه اين مخن راشـنـيد، صبر كرد تا وقتى كه خواست گوسفندان ند(و قوچ ها) را بر ماده ها بفرستد، درآن وقـت چـوبـى آورد و پـارچـه ابلقى روى ان انداخت و آن را ميان گوسفندان در زمين فروكـرد و سـپـس قـوچ هـا را بـر گـوسـفـنـدان مـاده فـرسـتـاد. هـمـيـن سـبـب شـد كـه در آنسـال هـر گوسفندى كه بره اى زاييد، رنگ بره اش ابلق شود. (تفسير قمى، ص 483 ـ 488.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال لنورماند فال لنورماند فال امروز فال امروز فال تک نیت فال تک نیت