لک زده

لغت نامه دهخدا

لک زده. [ ل َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نعت مفعولی از لک زدن. لک دار. رجوع به لک زدن شود.

فرهنگ فارسی

برنگ دیگر در آمده میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن و یا فساد.
نعت مفعولی از لک زدن. لک دار

جمله سازی با لک زده

زاستخوان سینه چون تیرت دو نیمه گشته دل از درون فریاد نصف لی و نصف لک زده