لغت نامه دهخدا
عنبرعذار. [ عَم ْ ب َ ع ِ ] ( ص مرکب ) عذار خوشبوی چون عنبر. دارای چهره معطر. دارای روی عنبرین:
خورشیدروی باشد عنبرعذار باشد
از پای تا به فرقش رنگ و نگار باشد.منوچهری.
عنبرعذار. [ عَم ْ ب َ ع ِ ] ( ص مرکب ) عذار خوشبوی چون عنبر. دارای چهره معطر. دارای روی عنبرین:
خورشیدروی باشد عنبرعذار باشد
از پای تا به فرقش رنگ و نگار باشد.منوچهری.
عذار خوشبوی چون عنبر چهر معطر
💡 مرا دو بیت بفرمود شهریار جهان بر آن صنوبر عنبر عذار مشکین خال
💡 زمین چون لعبت شمشاد زلف است جهان چون کودک عنبر عذار است
💡 گر ز آب وصل او این آتش دل کم کنم من چو باد از خاک کوی او شوم عنبر عذار
💡 بر مه از عنبر عذار آوردهای بر پرند از مشک مار آوردهای
💡 خورشید روی باشد، عنبر عذار باشد از پای تا به فرقش رنگ و نگار باشد