عرض حال

لغت نامه دهخدا

عرض حال. [ ع َ ض ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) درخواست و استدعا. ( ناظم الاطباء ). دادخواست.شکایت. || ورقه ای که درخواست یا شکایت خود را در آن نویسند. ( فرهنگ فارسی معین ). درخواست نامه. عریضه. قسه. شکوائیه. و رجوع به عرض الحال شود.

فرهنگ فارسی

درخواست و استدعا دادخواست شکایت

جمله سازی با عرض حال

به عرض حال دل آن چشم مست وانرسد ز تُرک نیست عجب گر زبان نمی‌داند
گر دو صد تیغ زبان باشد ترا در عرض حال در نیام خامشی چون سوسن آزاد کن
خدای را سوی صیاد عرض حال بدارید که چند مرغ اسیری بود به گوشهٔ دامی
ساکنان باغ می گویند شاها عرض حال ما اسیر هجر و خلقی محرم بزم وصال
گفتمش چون گفت خورشیدم من و در عرض حال نیست الا ماهی اندر خانه خود آفتاب
آرى مقتضاى ربوبيت او هم همين است. و در پيشگاه ربوبيش حاجت به درخواست نيست،بلكه صرف عرض حال و اظهار حاجتى كه براى عبد پيش آمده، كفايت مى كند بلكه بهتر،فصيح تر و بليغ ‌تر است از درخواست حاجت. از همين جهت آدم و حوا (عليهما السلام ) همنگفتند: (فاغفر لنا و ارحمنا - پس ببخش ما را و بر ما رحم كن ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
یوخ یعنی چه؟
یوخ یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز