طمع بستن

لغت نامه دهخدا

طمع بستن. [ طَ م َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) طمع دربستن. طمع کردن. آزمند گردیدن. طمع افتادن. طمع آمدن. حریص گردیدن:
بر در میرتو ای بیهده بستی طمعی
از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند.ناصرخسرو.طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی.سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - حرص ورزیدن آزمند گردیدن. ۲ - امید بستن.
طمع کردن آزمند گردیدن

جمله سازی با طمع بستن

استوار و با استقامت شوند. هرگاه توده ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوقمردم را ادا كند، آن وقت است كه ((حق )) در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد، آن وقت است كهاركان دين به پا خواهد خاست، آن وقت است كه نشانه ها و علائمعدل بدون هيچگونه انحرافى ظاهر خواهد شد و آن وقت است كه سنت ها در مجراى خود قرارخواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتنى مى شود و دشمن از طمع بستن به چنيناجتماع محكم و استوارى ماءيوس خواهد شد.
طمع بستن به کس وانگه به پرویز بود پلهو زدن بر خنجر تیز