شکاردوست. [ ش ِ ] ( ص مرکب ) که شکار دوست دارد. که نخجیرکردن دوست دارد. که علاقه به شکار دارد: دشمن تو ز تو چنان ترسد که ز باز شکاردوست کلنگ.فرخی.او شکاردوست [ بود ] و همه شب گردیدی به شکار جستن. ( مجمل التواریخ و القصص ). امیر بلخ مردی شکاردوست بود. ( اسکندرنامه، نسخه سعید نفیسی ).
فرهنگ فارسی
که شکار دوست دارد که علاقه به شکار دارد.
جمله سازی با شکار دوست
صد تن شهید شهرت و یک تن شهید عشق آن هم به سعی غمزه ی مردم شکار دوست
کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد شکار دوست بت آدمی شکار من آمد
شکار دوست نبودم شکار دوست شدم ز عشق آن دو شکر کز لبت شکار من است
هرگز چو همت تو نباشد شکار دوست لیکن همه ز شکر گزیند شکار خویش
باز آن شکار دوست، ز ابرو کمان کشید دل صید کرده تیر مژه سوی جان کشید