شمرش
فرهنگ فارسی
جمله سازی با شمرش
هر دل که درو عشق نگاری نبود مرده شمرش که زنده باری نبود
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش نیست امید که همواره نفس بر گردد
از نسیم سحرش رایحهٔ روح شنو وز زلال شمرش خاصیت جان بنگر
ذات عشق ازلی را چون میآمد گهرش چون شود پیر تو آن روز جوانتر شمرش
شمرش میان کوچه و بازار شهر شام چون آفتاب بر سر هر رهگذر کشید
هر که حق گفت نه از اهل حقیقت شمرش تا نه منصور صفت بر سرِ داری برسد
هر دل که غم تو اندرو نبود مرده شمرش که نیست جان در وی
آب اگر چند عفن گشته بود در شمرش می نخواهد شدن از کشتن آتش عاجز