سرکله

لغت نامه دهخدا

( سرکلة ) سرکلة. [ س َ ک َ ل َ ] ( ع مص ) نفی بلد کردن. تبعید کردن. اخراج کردن. ( دزی ج 1 ص 650 ).

جمله سازی با سرکله

سرکله، روستایی از توابع بخش رانکوه شهرستان املش در استان گیلان ایران است، اغلب شغل مردم کشاورزی دام پروی، محصولاتی هم چون برنج مرغوب هاشمی،کیوی،مرکبات،سبزی جات، پرورش ماهی های گرم آبی، و عده از مردم سرکله سیاست مدار و جزو مدیران ارشد کشوری و لشکری هستند
جز عاشقی عاشق کنی مستی لطیفی روشنی نشناسد از مستی خود او سرکله را از کمر
این چه حالست که از سرکله انداخته‌ای مست و بیخود شده از خانه برون تاخته‌ای