زنگ بسته

لغت نامه دهخدا

زنگ بسته. [ زَ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) تیغ و آئینه و امثال آن که موریانه خورده باشد. ( آنندراج ). پوشیده شده از زنگ و زنگ زده. ( از ناظم الاطباء ):
لعل لبش ز سبزه خط دلنواز شد
زین قفل زنگ بسته در عیش باز شد.صائب ( از آنندراج ).

جمله سازی با زنگ بسته

شکسته آینه زنگ بسته ای دارم که دعوی نسب مهر و ماه می رسدش
گشاد قفل دل زنگ بسته عاشق به یک اشاره ابروی یار در بندست
زخنده ام جگر روزگار پر خون است چو پسته گرچه دل زنگ بسته ای دارم
آب ستاده آینه زنگ بسته است بیچاره رهروی که به منزل رسیده است
زین قفل زنگ بسته مگویید و مشنوید خون شد کلید آه و نگردید وا لبم
تا کی دهیم جلوه دل زنگ بسته را؟ هرکس شکست آینه ما بجا شکست