زنح

لغت نامه دهخدا

زنح. [ زَ ] ( ع مص ) ستودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || راندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دفع کردن. ( از اقرب الموارد ). || تنگی نمودن در معامله و تنگ گرفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زنح. [ زُ ن ُ ] ( ع اِ ) پاداش دهندگان بر خیر و شر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

جمله سازی با زنح

💡 چون ریش همیشه با زنح بدکارم واکنون چو زنخ در پس ریش افتادم