زمین زدن

لغت نامه دهخدا

زمین زدن. [ زَ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بزمین زدن. به سختی بزمین کوفتن چیزی را. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ). بر زمین انداختن شی یا شخصی را. ( فرهنگ فارسی معین ). || بزمین افکندن خصم خودرا در کشتی. شکست دادن حریف را در نبرد. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ). مغلوب کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || تنزل در بهای چیزی پدید آوردن. سبب تنزل قیمت چیزی شدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

یا بزمین زدن به سختی کوفتن چیزی را یا بزمین افکندن خصم خود را در کشتی.

جمله سازی با زمین زدن

💡 به واسطه همین عوامل، زمین زدن شرکت جیپ که مطابق ساختار جدید شرکت «جنرال موتورز ایران» نامیده می‌شد تبدیل به یکی از اهداف اساسی و نمادین انقلابیون شد. در دی و بهمن ۵۷ کارگران این شرکت به مدت ۴۵ روز دست به اعتصاب زدند.

💡 درمان نما، نه درد که با پا زمین زدن این بستری ز بستر خود پا نمی‌شود

💡 خواهد به چرخ سود سر پهلوانیش خود را کسی تواند اگر بر زمین زدن