روز فزون

لغت نامه دهخدا

روزفزون. [ ف ُ / ف َ ] ( نف مرکب ) روزافزون. چیزی که هر روز بیفزاید:
فربه شده ست و روزفزون گنج و ملک و جاه
زان نیز کاسته تن بدخواه جاه تو.فرخی.همه ترکستان بگرفت و بخانه بنشست
بشرف روزفزون و بهنر ملک آرای.فرخی.و رجوع به روز افزون شود.

فرهنگ فارسی

روز افزون. چیزی که هر روز بیفزاید.

جمله سازی با روز فزون

هست هر روز فزون دولت خوبیش ولیک من چه گویم تو درین دیده شو و در نگرش
فغان که دمبدم آن نازپیشه چون مه نو بحسن روز فزون ناز حسنش افزون شد
مقدار شب از روز فزون بود بدل شد ناقص همه این را شد و زاید همه آن را
خفتهٔ عشق تو هر روز فزون خواهد شد خود چنینست، نگویم که: چنین آوردند
داستان غم تو کم نشود در عالم کاین حدیثی ست که هر روز فزون خواهد شد
گر بی تو شوم شاد غمم روز فزون باد سر تا قدمم در یم آفات نگون باد