روانان

لغت نامه دهخدا

روانان. [ رَ ] ( اِ ) ج ِ روان است که نفوس باشد، چه روان به معنی نفس است. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به روان شود.

فرهنگ فارسی

جمع روان است که نفوس باشد چه روان به معنی نفس است

جمله سازی با روانان

بازماندگان خانه و کاشانه را پاکیزه و تمیز می‌کردند و نقل و نبات و شیرینی و سبزی و انواع خوراکی در اتاق و بر بام می‌نهادند. دشمنی و بدخواهی را به دوستی تبدیل می‌کردند و همگان از هم خشنودی می‌طلبیدند تا فروهرها و روانان شادمان شوند و برای‌شان دعای خیر کنند و یاری‌شان دهند. یکی از مهم‌ترین مراسم این جشن افروختن آتش بود.
حسینیه روانان مربوط به دوره قاجار است و در بوشهر، بافت قدیم شهر، محله کوتی واقع شده و این اثر در تاریخ ۷ اسفند ۱۳۸۶ با شمارهٔ ثبت ۲۱۳۳۹ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
دایم از فیض سحر روشن روانان زنده اند مردن شمع و چراغ بزم خاموشی بس است
از صحبت افسرده روانان به حذر باش جویای جگر سوختگان همچو شرر باش
بهره از عمر بود تیره روانان را بیش زودتر جذب کند خاک می بی غش را
می کند زلف دراز تو به دلهای حزین آنچه با خسته روانان شب یلدا نکند