دیده وری

لغت نامه دهخدا

دیده وری. [ دی دَ / دِ وَ ] ( حامص مرکب ) عمل دیده ور. بینائی. ( یادداشت مؤلف ):
منگر که چگونه آفریده ست
کاین دیده وری ورای دیده ست.نظامی.دامن تو دیده وری داشتی
تخم هدایت دگری کاشتی.جامی.

فرهنگ فارسی

عمل دیده ور

جمله سازی با دیده وری

می شود نقص بصیرت سبب وسعت رزق تنگ این دایره از دیده وری می گردد
ز روی بحر دهد چشم آب، دیده وری که در فشاندن سرخوش اداست همچو حباب
گر دیده وری ز حال آینده مپرس امروز بین که حال فرداست چسان
آیا کجاست دیده وری تا به حضرتش پیش آوریم نقد نیاز و نظر بریم
شحنهٔ دیده وری کو، که درین فصل بهار هر که دیوانه نگشته است به زنجیر کند!
به روی خاک نشین زنگ غم نمی باشد اگر تو دیده وری آینه است نعل ستور
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
هورنی
هورنی
امجق
امجق
رویداد
رویداد
فال امروز
فال امروز