دوستی داشتن

لغت نامه دهخدا

دوستی داشتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) دوست بودن. محب و یار بودن. محبت داشتن. مودت و محبت داشتن. ( ناظم الاطباء ): مشاخلة؛ با کسی دوست خالص داشتن. ( منتهی الارب ). تولی؛ دوستی داشتن با کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). خلال؛ دوستی داشتن با کسی. ( دهار ). || عشق داشتن. || رفاقت نمودن. || دوستی کردن. عهد مودت بستن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

دوست بودن.

جمله سازی با دوستی داشتن

دوستی داشتن با جهودان ترا هلاک کرد. گفت: مرا سرزنش مکن که نه از بهر سرزنش خواندم، استغفر لی و اعطنی ثوبک الّذی یلی جسدک. آمرزش خواه از بهر من و جامه خویش بمن ده تا مرا کفن سازند و بر من نماز کن و بر سر گور من بایست و مرا دعا کن.