درگو
جمله سازی با درگو
گو درآیند به سرپنجه ی من بدگویان که نزاری ننهد پای به سستی درگو
بگوئید آن زمان خاکستر او اناالحق همچنان در گفت و درگو
خدا پیوسته با تست و تو با او حقیقت اوست اندرگفت و درگو
خلقی فتاده درگو غفلت زکسب علم چندی تو نیز سیر چراغان غولکن
چشم درگوی ایاز آورده بود گوییی چون گوی چوگان خورده بود
از این درگو مران نومید و ناکام کسی کو تکیه بر فضل شما کرد