درگو

لغت نامه دهخدا

درگو. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ارسک بخش بشرویه شهرستان فردوس واقع در 20 هزارگزی جنوب بشرویه و 4 هزارگزی خاور راه شوسه عمومی بشرویه به دهک. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

جمله سازی با درگو

گو درآیند به سرپنجه ی من بدگویان که نزاری ننهد پای به سستی درگو
بگوئید آن زمان خاکستر او اناالحق همچنان در گفت و درگو
خدا پیوسته با تست و تو با او حقیقت اوست اندرگفت و درگو
خلقی فتاده درگو غفلت زکسب علم چندی تو نیز سیر چراغان غول‌کن
چشم درگوی ایاز آورده بود گوییی چون گوی چوگان خورده بود
از این درگو مران نومید و ناکام کسی کو تکیه بر فضل شما کرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فمبوی یعنی چه؟
فمبوی یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز