دبوان

لغت نامه دهخدا

دبوان. [ ] ( اِخ ) صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید نام زنی است از نژاد پیغامبران در دوران آشفتگی قوم بنی اسرائیل. ( مجمل التواریخ و القصص ص 141 ). اما در مآخذ تاریخی و ازآن جمله تاریخ طبری نام وی بصورتهای دبورا و دلوان و دیوار ضبط شده است و صورت صحیح کلمه معلوم نیست.

جمله سازی با دبوان

مساءله 2 - بطور كلى زن، عاقله واقع نمى شود و همچنين كودك وديوانه على الظاهر، گرچه همه اينها از ديه مجنى عليه ارث مى برند. و همچنيناهل دبوان اگر عصبه جانى نباشند عاقله او نخواهند شد و نيزاهل ولايتش و هم شهريانش اگر عصبه اش نباشند عاقله اش قرار نمى گيرند، و خودقاتل در پرداخت ديه شريك عاقله نيست (و عاقله نمى تواند ضمانت در سهمى از خونبها رااز خود جانى مطالبه كند) و غير نامبردگان همه عاقله جانى هستند چه جوان باشند و چهپير و ناتوان باشند و چه بيمار، همينكه عصبه او باشند خونبها بر آنان واجب مى شود.