خمور. [ خ َ ] ( ع اِ ) خمیرمایه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خمور. [ خ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ خمر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه: خمور الاَنْدَرینا: همواره بفجور و شرب خمور و تضییع مال و بودن در مصرف هر منکر و محظور روزگار می گذرانی. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع خمر میها باده ها. جمع خمر
جمله سازی با خمور
اصمعى گويد: پس شيخ عرب رو كرد به من و گفت: آن آيه كه خواندى در كدام سورهاست ؟ گفتم: در قول خداى متعال كه مى فرمايد: (( ((الاهى بصبحك فا صبحينا و لاتبقى خمور الاندرينا.)) ))