خلیف

لغت نامه دهخدا

خلیف. [ خ َ ] ( ع ص، اِ ) راه میان دو کوه. || وادی میان دو کوه. || مدفع آب و راه در کوه به هر طور که باشد. || راه. || مرد تیزفهم و چرب زبان. ( منتهی الارب ). || جامه ای که میان شکافته هر دو طرف آن را به هم منظم گردانند. || روز دویم از زائیدن ماده شتر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه:رکبها یوم خلیفها. || شیر که فله از آن گرفته باشند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج، خُلُف. خُلف. خِلف. || زنی که موها را در قفا فروفرستاده باشد. || سلطان بزرگ. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || وصف پیراهنی است که کهنه آن را بیرون کرده دوخته باشند. ( منتهی الارب ). منه: قمیص خلیف.

جمله سازی با خلیف

بیطاس روستایی از توابع بخش خلیفان در شهرستان مهاباد است که در استان آذربایجان غربی ایران قرار دارد.
زنده‌قول روستایی از توابع بخش خلیفان در شهرستان مهاباد است که در استان آذربایجان غربی ایران قرار دارد.
دوسید روستایی از توابع بخش خلیفان در شهرستان مهاباد است که در استان آذربایجان غربی ایران قرار دارد.
جانداران روستایی از توابع بخش خلیفان در شهرستان مهاباد است که در استان آذربایجان غربی ایران قرار دارد.
سرهولان روستایی از توابع بخش خلیفان در شهرستان مهاباد است که در استان آذربایجان غربی ایران قرار دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تخصیص یعنی چه؟
تخصیص یعنی چه؟
وارونه یعنی چه؟
وارونه یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز