حالم

لغت نامه دهخدا

حالم. [ ل ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حلم. محتلم. ( منتهی الارب ). || بالغ. ( منتهی الارب ). خواب دیده. بجای مردان یا زنان رسیده. خود را شناخته. ج، حالمون. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

بالغ خواب دیده

جمله سازی با حالم

💡 - نه من مقصودم اين نبود كه بخواهم چيزى بگيرم، خواستم شرح حالم را بگويم كهدعايى بفرمائيد، فرمودند:

💡 مرا این می که برد از هوش دل مجروح خواهد کرد حریف آگهی باید که از حالم خبر گیرد

💡 چنانم در گرفتاری که گر حالم کسی پرسد نمی‌دانم که چونم تا بگویم در غمش چونم

💡 جز چند ركعت كه در سحرگاهان مى گذاردم. چيزى به حالم سود نبخشيد.1(00)

💡 به روز روشن از هجر تو من بس تیره حالم، تو شب تیره ز دست نالهای زار من چونی؟

💡 سرانجام امر بر معلم مشتبه شد و گفت: بلى گويا امروز حالم خوش ‍ نيست.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تعداد یعنی چه؟
تعداد یعنی چه؟
گوت یعنی چه؟
گوت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز