جواسیس

لغت نامه دهخدا

جواسیس. [ ج َ ] ( ع اِ ) ج ِ جاسوس. ( منتهی الارب ). جستجوکننده خبر برای بدی. ( آنندراج ). رجوع به جاسوس شود.

فرهنگ عمید

=جاسوس

فرهنگ فارسی

جمع جاسوس
( اسم ) جمع جاسوس

جمله سازی با جواسیس

حاجتش ناید به فعل و قول خوب احذروهم هم جواسیس القلوب
در نوبت شاهیش، ز ایران بولایات غیر از خبر فتح نبردند جواسیس
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ضمیمه
ضمیمه
فاک
فاک
میسترس
میسترس
فال امروز
فال امروز