جلعب

لغت نامه دهخدا

جلعب. [ ج َ ع َ ] ( ع ص ) مرد بدخوی شریر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || شتر دراز بسیار بی باک شتاب زده. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.
جلعب. [ ج َ ل َ ] ( اِخ ) نام کوهی است در حدود مدینه و برخی از شاعران در شعر خود آنرا مثنی آورده اند. رجوع به معجم البلدان شود.

جمله سازی با جلعب

و بهر حال آوردن نام عثمان و سايرين كه نامشان آمده از باب ذكر مصداق است و گرنهآيه شريفه در باره همه كسانى است كه پشت به جنگ كردند و در باره آن عده از صحابهاست كه دستور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را عصيان نمودند تنها خصوصيتى كهعثمان و آن نامبردگان كه با او بودند داشتند اين بوده كه آنقدر فرار كردند و به پشتجبهه گريختند كه به جلعب هم رسيدند (جلعب نام كوهى در اطراف مدينه از طرف اغوصاست ) و نام بردگان سه روز در آنجا ماندند و سپس نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشتند و آن جناب به ايشان فرمود: (لقد ذهبتمفيها عريضه ).
تجلی دلت ار چتر دار طور شود درخت طور برآید ز جلعب از جلمود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
انسجام یعنی چه؟
انسجام یعنی چه؟
چیپ یعنی چه؟
چیپ یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز