ورچه پر تیر گردون بشکنم چون خدنگی از کمان خواهم فشاند
تیر گردون گر بدعوی دم زند با کلک او عقل میداند که پیش اختران گردد خجل
ز شرم کهربا گون خامه او بر آرد تیر گردون رنگ کاهی
قضا از نوک کلک تیر گردون بعز جاودانش داده منشور
چون بر به کمان سخن نهم تیر گردون نتواند کشد کمانم
تا که شد طبع کریم تو خریدار سخن تیر گردون را بررست ز شادی پر و بال