تراقی

لغت نامه دهخدا

تراقی. [ ت َ ] ( اِ صوت ) صدای برخورددو چیز و یا شکستن چیزی سخت: آورده اند که روزی جبرئیل بخدمت مصطفی آمد و این آیه را آورد و قوله تعالی: فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات. زمین بجنبید وکوهها بلرزید و تراقی برآمد چنانکه رنگ از روی حضرت پرید. ( قصص ص 7 ). حق تعالی یک ذره تجلی بکوه افکند، تراقی صدایی از کوه برآمد و ذره ذره شد. ( قصص ص 111 ).
تراقی. [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ ترقوه. ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). ج ِ ترقوه، بمعنی چنبره گردن. ( از آنندراج ). و قیل التراقی اعالی الصدر حیثما یترقی فیه النفس.( اقرب الموارد ): کلا اذا بلغت التراقی. ( قرآن 75 / 26 ). رجوع به ترائق و ترایق و ترقوه شود.

جمله سازی با تراقی

ترقی یافت روح علم از آن پس که ابدان را نفوس اندر تراقی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال انبیا فال انبیا فال میلادی فال میلادی