بی چشم

لغت نامه دهخدا

بی چشم. [ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کور. ( ناظم الاطباء ). آنکه چشم ندارد. || مجازاً، بی خُبْرَت. ( یادداشت بخط مؤلف ):
آنکه بی چشم است بفروشد به یک جو جوهری.سنایی.

فرهنگ فارسی

کور ٠ آنکه چشم ندارد ٠ مجازا ٠

جمله سازی با بی چشم

💡 هر شاخ گل که خم شود از باد نوبهار بی چشم زخم، صیقل زنگ کدورت است

💡 تا چون حباب تخت نسازی ز تاج خویش بی چشم زخم واصل دریا نمی شوی

💡 آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود بی چشم زخم آب حیاتش به جو بود

💡 با تشنگی بساز که دل آب چون شود بی چشم زخم، چشمه حیوان عالم است

💡 بی چشم زخم سایه تیغ شهادت است جایی که زیر آب نفس می توان کشید

تحمیلی یعنی چه؟
تحمیلی یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
میلف یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز