بی فر

لغت نامه دهخدا

بی فر. [ ف َ / ف َ رر ] ( ص مرکب ) ( از: بی + فر ) فاقد فر. مقابل بافر. مقابل فره مند:
سخنگوی بی فر و بی هوش گشت
پیامش سراسر فراموش گشت.فردوسی.رجوع به فر شود.

فرهنگ فارسی

فاقد فر. مقابل بافر. مقابل فره مند

جمله سازی با بی فر

این ره گذری بی فر و درشت است زین بی‌مزه‌تر مستقر نباشد
جدا از خاک پایت ماندم افسوس رخم بی فر سرم بی افسر افتاد
بر آن صلح کردی که چون بازگردی کنی جنگ با کافر شوم بی فر
بی فر او نیارد دولت همی بها آری بها نیارد بی جان همی بدن
که کاووس بی‌دست و بی فر و پای نشستست بر تخت بی‌رهنمای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی فال مکعب فال مکعب