به افتاد

لغت نامه دهخدا

به افتاد. [ ب ِه ْ اُ ] ( مص مرکب مرخم، اِمص مرکب ) بهبود. ( فرهنگ رشیدی ):
بحکم نظر در به افتاد خویش
گرفتند هریک یکی راه پیش.سعدی ( از فرهنگ رشیدی ).|| تندرستی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - تندرستی صحت. ۲ - بهبود رفاه حال.

جمله سازی با به افتاد

با عاشقان هر آنچه بتر میکند غمت گوئی که در بدی است، به افتاد عاشقان
میان سیب و به افتاد آزار وز ایشان باغ را بشکفت بازار
پای توفیق بهرآه آر و دل از دست مده کار هر گه به افتاد جگر باید کرد
تا هست جهان جان تو بادا و بود ز آنک از بهر به افتاد جهان حق بتو جان داد
نقش به افتاد خود، میطلبی پیشه کن بارکشی چون بساط زخم پذیری چونرد