با عاشقان هر آنچه بتر میکند غمت گوئی که در بدی است، به افتاد عاشقان
میان سیب و به افتاد آزار وز ایشان باغ را بشکفت بازار
پای توفیق بهرآه آر و دل از دست مده کار هر گه به افتاد جگر باید کرد
تا هست جهان جان تو بادا و بود ز آنک از بهر به افتاد جهان حق بتو جان داد
نقش به افتاد خود، میطلبی پیشه کن بارکشی چون بساط زخم پذیری چونرد