بسعی

لغت نامه دهخدا

بسعی. [ ب ِ س َ ] ( ق مرکب ) از بای اضافه + سعی، شتابان و بتعجیل. ( ناظم الاطباء ). || بزودی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به سعی شود.

فرهنگ فارسی

شتابان بتعجیل بزودی.

جمله سازی با بسعی

بسعی تست همه عز من ظریف و بلند زجود تست همه مال من کثیر و قلیل
براه ملک قدم میروی بسعی حدوث بتاز و دیده بد و نان همنشین مگشای
تو یار اگر نشوی بخت یار چون گردد بسعی خویش کسی بختیار چون گردد
گفتم از انعام عامش بر فلک سایم کلاه بازگشتم خود بسعی چرخ با خف حنین
بسعی تست که دادست پرده دار بصر درون منظره ی دیده بار مردم چشم