بد ادایی

لغت نامه دهخدا

بدادایی. [ ب َ اَ ] ( حامص مرکب ) عمل بدادا. بدکرداری. بدسلوکی. بدرفتاری. ( ناظم الاطباء ). بدخویی. بدگوشتی. گوشت تلخی. ( از یادداشت مؤلف ): رعایا که تغار بر ایشان می نوشتند از دست ایشان بجان می رسیدند و مع هذا زیادت تغاری به لشکر نمی رسید و بعضی بسبب بدادایی متصرفان و بعضی بجهت آنکه بوکاولان خدمتی می گرفتند و... ( تاریخ غازانی ص 301 ).

فرهنگ فارسی

عمل بد ادا مقابل خوش ادایی.

جمله سازی با بد ادایی

تا چه با عاشق کند آن لب، که جام باده را بوسه اش خون در جگر از بد ادایی کرده است
کز غایت بد ادایی او معروف شدی به نیک ادایی
برش ادا نکنم مدعای خود هرگز که مدعی ز حسد بد اداییی نکند
چو دیدی دست و تیغ عشق را از دور بسمل شو که بال و پر زدن را بد ادایی عشق می داند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فمبوی
فمبوی
باسلیقه
باسلیقه
کص
کص
شغال
شغال