انگشترین
فرهنگ فارسی
جمله سازی با انگشترین
سلیمان وش به مسند باز نه پشت ولی انگشترین کرده در انگشت
به عاشق زان دهان هنگام اعزاز سلیمان را دهد انگشترین باز
انگشترین بی نگین وز بهر آن انگشترین چندین هزار انگشت بین هر سو پدیدار آمده
تا بدید انگشترین لعل تو، خسرو، پدید دیده را آب از لب انگشترین آمد برون
که عالم بی تو گر خلد برین است مرا چون حلقهٔ انگشترین است
تا کی به دست نفس دهی اختیار خویش؟ در دست دیو تا به کی انگشترین کنی؟