افرازی

لغت نامه دهخدا

افرازی. [ اَ ] ( حامص ) بلندی. ارتفاع:
ای دیو دوان چرا نمی بینی
از جهل نشیب دهر از افرازی.ناصرخسرو.|| درازی. || فراخی. ( ناظم الاطباء ). || بالایین. بالایی: موسی ( ع ) عصا را بینداخت، ماری گشت عظیم و دهان باز کرد و آهنگ تخت فرعون کرد و لب زیرین به زیر تخت فرعون کرد و لب افرازی بر زبر کوشک بیکبار فروبرد. ( ترجمه طبری بلعمی ).

فرهنگ فارسی

بلندی ارتفاع

جمله سازی با افرازی

در تاک نگر که با سر افرازی خویش کرده است به ناز دست در گردن گل
خانه زنبور شد از گردن افرازی هدف این سزای آن که در این خاکدان گردن کشد
در چمن گر قد شمشاد به ناز افرازی قمری از منّت سرو چگل آید بیرون
از غم لالۀ روی تو شدم داغ و چه باک شمع را تا نبود شعله سر افرازی نیست
جمال دین پیمبر، تو آن سر افرازی که نیست بمعالی و مکرمات عدیل