احذ

لغت نامه دهخدا

احذ. [ اَ ح َذذ ] ( ع ص ) سبک دست. ( زوزنی ) ( تاج المصادر )( منتهی الارب ). || سبک تن. || سبکدل. ( مهذب الاسماء ). || لاغر. نزار. || کار زشت و سخت. || اسب کم موی. اندک موی دنب و دنبال. ( تاج المصادر ). اندک موی. ( زوزنی ).
- بعیر احذ؛ شتر سبک دُم و کوتاه دم. ( منتهی الارب ).
|| ( اصطلاح عروض ) جزوی که وتد آن افتاده باشد، مانند مستفعلن که از آن علن افتاده و مستف باقی بماند بجای آن فعلن نهند و آن را احذ گویند. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم ). و فعلن چون از مستفعلن خیزد آن را احذ خوانند یعنی دنبال بریده. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم ). بحر کامل که در آن تصرف حذّ کرده باشند و آن افکندن وتد مجموع باشد از آخر رکن بحر کامل، پس در متفاعلن، متفا بماند. ( منتهی الارب ). || شتر تیزرو که روز پنجم آب خورد. ( منتهی الارب ). ج، حُذّ.

جمله سازی با احذ

او پس از پایان تحصیلات متوسطه و احذ مدرک دیپلم ریاضی با بورسیه ارتش به هنرستان عالی موسیقی راه یافت. در پایان تحصیل در هنرستان عالی موسیقی در مسابقات کالج سلطنتی موسیقی لندن شرکت کرد و موفق به اخذ بورس تحصیلی انگلستان شد. او برای ادامه تحصیلات عالی موسیقی راهی انگستان شد و در کالج سلطنتی موسیقی مشغول به تحصیل شد. پس از ۲ سال در آزمون وزارت دفاع انگلستان شرکت نمود و با کسب عناوین اول در درس‌های تخصصی موسیقی پذیرفته شد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال عشقی فال عشقی فال تماس فال تماس فال لنورماند فال لنورماند