فلک گردان

لغت نامه دهخدا

فلک گردان. [ ف َ ل َ گ َ ] ( نف مرکب ) گرداننده فلک. به کنایت، خداوند:
گویی که نگون کرده ست ایوان فلک وش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان.خاقانی.

فرهنگ فارسی

گرداننده فلک بکنایت خداوند

جمله سازی با فلک گردان

بی قراری است شعار فلک گردان با من ار بر سر پیمان و قرار آید
گفت این شعر سنایی که چو کیوانی گفت روشنی عالم جز از فلک گردان نیست
گویی که نگون کرده است ایوان فلک‌وش را حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
تا از فلک گردان خورشید بتابد وافزون شود از تابش او گوهر درکان
به چشم توست ز سرگشتگی فلک گردان وگرنه دایره چرخ، چشم حیرانی است
از گردش گردون که فلک گردان است بس عاقل پرهنر که سرگردان است