گاه گاهی که دمی نیم دمی همچو مسیح زندگانی اگرم هست همان نیم دم است
ز من گفته صبر کن نیم دم از آن روی چندین صبوری کراست
بیخور و بیخواب نزید نیم دم با خور و با خواب نزید نیز هم
مکن حرف چه و چون خدمت بیچون غنیمت دان سعیدا از حیات باقیت گر نیم دم باشد
بسا رهرو که تا آخر قدم را نیفتد از حرارت نیم دم را
به نیم دم نتوان زیست بر زیادت ازان که کرده باشد قسام بنده را تقسیم
مرد باید که فکر یار از دل تا زید نیم دم برون ندهد