مشور

لغت نامه دهخدا

مشور. [ م ِش ْ وَ ] ( ع اِ ) آلت انگبین گرفتن. مشوار مثله. ( آنندراج ). آلتی که بدان انگبین چینند. ج، مشاور. ( ناظم الاطباء ). مشوار. آنچه بدان عسل گیرند و آن چوبی است که عسل گیر با خود دارد. ج، مشاور. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مشوار شود.
مشور. [ م َ ] ( ع ص ) چیز آراسته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چیز آراسته و مزین. || انگبین چیده شده و از کندو درآورده شده. ( ناظم الاطباء ).
مشور. [ م ُ ش َوْ وَ ] ( ع ص ) خجلت زده. شرمگین: و خدای تعالی عذاب از ایشان برداشت. او ندانست که ایشان ایمان آورده اند چون بشنید مشور شد از آن و از خجالت با میان قوم نشد. ( تفسیرابوالفتوح ). و رجوع به تشویر شود. || ثوب مشور؛ جامه با گل کاریزه رنگ شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خجلت زده شرمگین

جمله سازی با مشور

کسی که بهر جفای تو خو کرد به ستم بر او مشور که بر خویشتن جفا کرده است
گفتمش آیت لطف است مشور زین دلگیر گفتمش سوره مهرست مشور زین مضطر
گفتم مرا مشور که این آب نظم من بر جویبار خاطر او تیره شد روان
زنبور خانهٔ طمع آلوده شد مشور زنبور وار بیش مکن زین و آن فغان
زبان چشم نگه دار تا غلط نکنی ز عکس پرتو ما در مشور و در مخروش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
حریص یعنی چه؟
حریص یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز