کشت و برز

لغت نامه دهخدا

کشت و برز. [ ک ِ ت ُ ب َ ] ( ترکیب عطفی، اِمص مرکب ) کشت و ورز. زرع. فلاحت. زراعت: کولان ناحیتی خرد است و به مسلمانی پیوسته و اندرو کشت و برز است. ( حدود العالم ). این [ یغما ] ناحیتی است که اندر وی کشت و برز نیست مگر اندک. ( حدود العالم ).

فرهنگ فارسی

کشت و ورز. زرع

جمله سازی با کشت و برز

💡 صاحب حدود العالم درباره سرخس چنین می‌گوید: سرخس شهری است بر راه اندر و اندر میان بیابان نهاده و ایشان را یکی خشک رود(فصلی) است که‌اند میان بازار می‌گذرد و بوقت آبخیز اندرو آب رود و بس جای با کشت و برز است و مردمان قوی ترکیب‌اند و جنگی و خواسته ایشان شتر است.

💡 در حدودالعالم آمده‌است: «گرگان شهری است مر او را ناحیتی بزرگ است و سوادی خرم و کشت و برز بسیار و نعمت فراخ [دارد] و سرحد میان دیلمان و خراسان… شهر به دو نیم است، شهرستان است و بکرآباد، و رود گرگانرود کز طوس برود، به میان این هر دو نیمه بگذرد…».